اون که دستهاش دیگه خسته است اون که لبهاش دیگه بسته است
اون که پشتی تکیه گاشه اون که حرفهاش تو نگاشه
مثل ما اون حالی داشته مثل ما بهاری داشته
تو محافل سری داشته اره اون یه یاری داشته
پیر زن دیگه خسته است پیر زن پاش دیگه بسته است
پیر زن میخواد که باشه اما رفتن تو صداشه
یه روزی اون حالی داشته اره اون نگاری داشته
پاهای پر جونی داشته رگهای پر خونی داشته
حالا اون گوشه ایوون مونده چشم براه مهمون
همه عمرش توی یادش حالا قرصهاش مثل یارش
اسبی و سواری داشته پاییز و بهاری داشته
روز و شبهاش فرقی داشته دل پر رونقی داشته ...
برای مادر بزرگم زیبا داوودی
انشالله امیر جان.ای بابا شعر که چه عرض کنم
مسعود جان تبریک میگم بخاطر این حس احترامی که داری.در ضمن پست پاییز عمرت رو خیلی دوست داشتم.
مرسی نسیم جان که اومدی .به نظر من این احترام به بزرگترهاست که شرایط زندگی ما رو تو پیری شکل میده.ممنون انشالله همینطور باشه که میگی.
ممنون که اومدین...آدرسو راحت پیدا کردید؟!
موفق باشید
خواهش میکنم.اره از چند نفر پرسیدم تا رسیدم
من شخصا و رسما همینجا میگم قربون این مادربزرگم بشم. راستی این شعرو همون شب که همه اونجا بودیم گفتید؟ آخه یه جاهایش میخوره که مال اون شبه؟
من از طرف ایشون میگم خدا نکنه.اگه اسمشو بشه شعر گذاشت بله
هرگز نمیر مادر بزرگ...
هرگز
نمیر مادر بزرگ .چرا که با رفتنت خاطرات شیرین با تو بودن به زهری کشنده تبدیل میشود
من از ۲ تا مادربزرگ و ۲تا پدربزرگ همین ی زیبا خانوم برام مونده![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
خداایاااااااااابرامون نگهش دار
انشااااااااالله.مرسی ساناز جان که اومدی
سلام
خوبین؟
کم پیداین؟
خیلی وقته آپ کردما
سلام شیرین جان .ببخشید نبودم.چشم
سلام
شعرتونم عینه نوشتهاتون عالیه.بازم منتظر پست های عالیتون هستیم....
سلام به مشیش خانوم عزیز.
.مرسی از اظهار لطفت.و ممنون که وقت گذاشتی و مطالب این وبلاگ رو میخونی.
سلام
مرسی که اومدید..
موفق باشید